قصه ی شیرین (فریدون مشیری)
۹۵۰ مهرورزان زمان های کهن هرگز از خويش نگفتند سخن که در آنجا که «تو» يی بر نيايد دگر آواز از «من» . ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به ياد هر چه ميل دل دوست، بپذيريم به جان، هر چه جز...
View Articleزندگی ...
ز ندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ. زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز. زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک...
View Articleدیگر تنها نیستم
عید نوروز مبارک از دور ترین نقطه آسمان به پایین مینگرم چشمانم را میبندم و در یک لحظه با تمام توانی که برایم مانده خودم را در فضا رها میسازم...
View Articleقطره و دریا
قطره؛ دلش دریا می خواستخیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بودهر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری،هر قطره را لیاقت دریا نیست! قطره عبور کرد و...
View Articleردپای خدا
یک شب مردی خواب عجیبی دید. او خواب دید دارد در کنار ساحل، همراه با خدا قدم میزند. روی آسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بود. در همه آن صحنه ها، دو ردیف ردپا روی شن ها دیده می شد که یکی از آنها به...
View Articleگفتم گفت
گفتم: خدایا دلگیرم. گفت : حتی از من ؟ گفتم: خدایا چقدر دوری ؟ گفت: تو یا من ؟ گفتم :خدایا دوستت دارم ! گفت: بیشتر از من ؟
View Articleممكن است...
كشاورزي بود كه تنها يك اسب براي كشيدن گاوآهن داشت . روزي اسبش فرار كرد . همسايه ها به او گفتند : « چه بد اقبالي ! » او پاسخ داد : « ممكن است! » روز بعد اسبش با دو اسب ديگر برگشت ....
View Articleزاهد و درویش
زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد....
View ArticleArticle 1
خوشا در پاي او مردن، خدايا بخت آنم ده نشان اينچنين بختي كجا يابم؟ نشانم ده سخن بسيار و فرصت كم، خدايا وصل چون دادي نمي بخشي اگر طول زبان، طي لسانم ده سگ خواري كش عشقم، به گردن طوق خرسندي...
View ArticleArticle 0
حقیقت گفت مرا برهنه بگذارید و پیرایه بر من مبندید زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم
View Article
More Pages to Explore .....